معنی زخمی مزمن

حل جدول

زخمی مزمن

سالک


مزمن

نامزد نخل طلای جشنواره فیلم کن در سال 2015 میلادی

فارسی به عربی

مزمن

مزمن

عربی به فارسی

مزمن

دیرینه , مزمن , سخت , شدید , گرانرو

لغت نامه دهخدا

مزمن

مزمن. [م ُ م ِ](ع ص) بر جای مانده شونده.(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد)(آنندراج)(غیاث). بر جای مانده. کهنه و دیرینه. دارای زمان و دیرینه.(ناظم الاطباء). دیرینه و کهنه.(آنندراج)(غیاث). کهن. عتیق. طویل(از نظر زمان). پیاده(مقابل حاد). متقادم.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
در اصطلاح پزشکی دیرگذر. مقابل حاد. آهسته.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی از یادداشت مرحوم دهخدا): به علت های مزمن و دردهای مهلک گرفتار گشته.(کلیله و دمنه). بیماری که اشارت طبیب را سبک دارد... هر لحظه ناتوانی بروی مستولی گردد و علت مزمن تر شود.(کلیله و دمنه).
- بیماری مزمن، بیماری کهنه و دیرینه و بیماری که مدت زمان طول کشیده باشد.(ناظم الاطباء). در تداول امروزین به معنی دیرمانده و علاج آن مشکل شده.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مرضی که از آدمی دست برندارد.(یادداشت ایضاً):
هر کجا بیماریی مزمن بدی
یاد اوشان داروی شافی شدی.
مولوی(مثنوی).
- تب مزمن، تب دیرینه. تب که قطع نشود.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- دل درد مزمن، دل درد کهنه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- سرفه ٔ مزمن، سرفه ٔ کهنه.(یادداشت مرحوم دهخدا).
- مرض مزمن، بیماری مزمن. مرض کهنه. ناخوشی کهنه و زمان بر وی گذشته.(اقرب الموارد). توسعاً دیرعلاج. وخیم. کهنه مانده. صعب العلاج: بیماریی که چهل روز و بیشتر کشد.(یادداشت مرحوم دهخدا).
|| زمینگیر. علیل. از ناخوشی افتاده: و هر کجا مزمنی بود و مبتلائی روی بدو آوردند.(جهانگشای جوینی). || لنگ و کسی که دست و پایش از حرکت و رفتار مانده باشد.(غیاث)(آنندراج).


زخمی

زخمی. [زَ] (ص نسبی) خسته و مجروح. (آنندراج) (بهار عجم). مجروح و زخمدار. (ناظم الاطباء):
دل زخمی یک بادیه خار است ببینید
تا آن مژه مشغول چه کار است ببینید.
میان ناصرعلی (از آنندراج).
|| (در تداول عامه) حبوبی از قبیل سیب زمینی و سیب ت و چغندر که قسمتی از آن بصدمه ٔ بیل و جز آن بریده شده باشد یا میز وتخت و نظائر آن که در اثر حمل و نقل و برخورد بدیوار آسیب ببیند: چغندر زخمی، سیب زخمی.


مزمن گردیدن

مزمن گردیدن. [م ُ م ِ گ َ دی دَ](مص مرکب) کهنه شدن. ازمان. دیرینه گشتن. تقادم: و آن را [کفتگی لب ها] که مزمن گردد این طلا بکار دارند.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی از یادداشت مرحوم دهخدا).

فرهنگ معین

مزمن

(مُ مِ) [ع.] (اِفا.) کهنه، دیرینه.، مرض ~ بیماری ای که کهنه شده باشد.

(مُ مَ) [ع.] (اِمف.) زمین گیر، عاجز.


زخمی

(زَ) (ص نسب.) مجروح.

فرهنگ فارسی آزاد

مزمن

مُزمِن، اقامت کننده به مدت طولانی، طولانی شونده، در عرف: با سابقه و زمان طولانی، کهنه و زمان دار،

مترادف و متضاد زبان فارسی

زخمی

افگار، جریح، جریحه‌دار، زخمدار، زخمناک، مجروح


مزمن

دیرپا، دیرینه، ریشه‌دار، کهنه،
(متضاد) حاد

فرهنگ عمید

مزمن

کهنه، دیرینه، آنچه زمان درازی بر آن گذشته،
[مقابلِ حاد] (پزشکی) ویژگی هر بیماری طولانی‌مدت که به تدریج بروز می‌کند،

فرهنگ فارسی هوشیار

مزمن

کهنه و دیرینه، دارای زمان و دیرینه

معادل ابجد

زخمی مزمن

794

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری